لیلا ...



نترس، طلاق بِده!


کم نیستند افرادی که در مسیر تلاش، از حاشیه‌ها می‌نالند و باز هم کم نیستند آنانی که در حاشیه‌ها گرفتار می‌شوند و تلاش هوشمندانه در راه هدف را به تلاش سختکوشانه در راه حاشیه بدل می‌کنند!


هنگامی که تصمیم می‌گیریم و قدم در راه می‌گذاریم، هر چیزی و هر راهی غیر از آن، حاشیه است. بله هر چیزی».


برای موفقیت در مساله‌ای مانند کنکور و آزمون وکالت و.، وارد مسیری می‌شویم که نیازمند آن است که چند ماه از عمر را به سبک دیگری سپری کنیم. با همان سبک قبلی زندگی، احتمالا به همان نتایج قبلی خواهیم رسید؛ نه نتایج جدید و شگفتی‌ساز. پس باید سبک زندگی را در این مدت تغییر داد.


دقت کنیم که این مدت قرار نیست تا ابد باشد؛ بلکه صرفا بناست مثلا چهار پنج ماه (کمتر یا بیشتر) به گونه‌ای دیگر زندگی کنیم‌ و نه تمام عمر را! چهار یا پنج ماه در گستره عمر، ناچیز است.

  

سوال اینست که: با حاشیه‌ها چه کنیم؟

اولین نکته اینکه اگر به شیوه سابق بر این، با حاشیه‌ها برخورد کنیم، هیچ تغییری در زندگی نداده‌ایم و عملا وارد مسیر کوتاه تلاش نشده‌ایم! پس باید شیوه متفاوتی در برخورد با حاشیه‌ها نسبت به گذشته در پیش بگیریم.


حال چه رویکرد متفاوتی با حاشیه‌ها داشته باشیم؟

تصوری‌ست محال اگر گمان کنیم که برخورد ملایمت‌آمیز و سرشار از ملاطفت بتواند حاشیه‌ها را رام کند؛ بلکه آنها را سرکش‌تر خواهد کرد.


حاشیه دو ویژگی دارد:

۱- تمامیت‌خواه است؛ یعنی بلعیدن تمام وقت!

۲- زاد و ولد می‌کند؛ یعنی حاشیه، حاشیه می‌سازد!


آنها به چند دقیقه و چند ساعت راضی نمی‌شوند. بلکه تا تمام وقت را نبلعند، ما را رها نخواهند کرد.

به گونه‌ای برای ما ظاهرسازی می‌کنند و خود را مظلوم جلوه می‌دهند که انگار نسلی رو به انقراض دارند و اگر هم‌اکنون به آنها نپردازیم، باقیمانده عمر را در حسرت و افسوس خواهیم ماند!

به قول حافظ:

حالی خیال وصلت، خوش می‌دهد فریبم.»


باید بی‌رحم بود.

باید نسبت به حاشیه‌ها بی‌رحم بود.

باید با حاشیه مانند خودش رفتار کرد.!

حاشیه بی‌رحم است پس ما نیز باید بیرحمانه با او برخورد کنیم. حاشیه ظاهری خوش و چشمانی فریبا دارد ولی باطنی بی‌رحم و سنگدل و عصیانگر. اگر گرفتار فریب چهره‌ی معصومانه‌ی حاشیه شویم، آن چهره زیبا تبدیل به تندخویی سرکش می‌شود و به چنان سرعتی تولیدمثل می‌کند که گویی تنها غریزه وی، شهوتِ بقاست!


شیوه‌ چشمت، فریب جنگ داشت

مـا ندانستیم و صـلـح انگاشـتیم!

حافظ»


حاشیه‌ها همواره بودند و هستند. دل دادن به چیزی که همیشه قرار است باشد، در مسیر کوتاه موفقیت چه سود دارد؟

 

نترس. طلاق بِده حاشیه‌ها را. دل بِکَن. هر چقدر هم که زیبا و دلفریب و وسوسه‌انگیز باشد. فقط همین چهار پنج ماه قرار است که مجرّد بمانی. با تجرُّدِ چندماهه از حاشیه‌ها، کسی از بین نرفته و هلاک نشده است!

نترس. آنها همیشه هستند. بگذار بعدها به آنها بپردازی؛ نه هم‌اکنون.


در مسیر این چندماهه‌ی تلاش، حاشیه‌ها فقط سزاوارِ طلاقند و بس!


به فرموده حافظ:

عروسی بس خوشی ای دختر رز

ولـی گَـه گَـه ســـزاوارِ طــلاقــی!


دیروز داشتم آلبوم عکس هامو عوض میکردم و به این فکر میکردم قشنگی عکسی که گرفته میشه به اینه که چاپ بشه و توی آلبوم عکس‌ها جا بگیره نه اینکه توی گوشی و لپتاپ بمونه و فقط برای پروفایل استفاده بشه! 
دلم میخواد عکس هام رو چاپ کنم و بذارم توی آلبوم و گاهی این گذر عمر رو ورق بزنم و لبخند بزنم شایدم از دلتنگی آه بکشم. 
خیلی وقته از خودم عکس نگرفتم و نگرانم نکنه از این دهه ی زندگیم توی آلبومم عکسی نداشته باشم. 

دارم  هدف ها و داشته هام و خواسته هام رو با همدیگه همگام سازی میکنم! 

من که 5 سال شه زندگی کردم و پر از طمع و شاخه شاخه شدن بود زندگیم دیگه تموم کردم اون سبک زندگی رو و شکستم شاخه هارو و تنه ی اصلی این درخت رو نگه داشتم که رشد کنه و بره برسه به همه ی آرزو های بزرگی که دارم. 


نتایج این 1 ماه : 

سحرخیز شدم 

از افسردگی خونه موندن نجات پیدا کردم 

3 تا دوست خوب پیدا کردم که یکیشون خیلی از لحاظ روحی و جنبه های مختلف زندگیش شبیه من بود یا من شبیه اون بودم :) 

کلاس ایلاستریتور هم تموم شد :( 

حالا همسایه ها یاری کنید ایده بدید من یه پروژه برای امتحان عملی درست کنم :/ 


بعد از مدت های خیلی طولانی دیشب یه خواب خوب دیدم :) 
خواب دیدم رفتم یه دانشگاه خیلی بزرگ آخر وقت هم بود و داشتن در هارو میبستن ولی من رفتم اونجا چون میخواستم با یه استادی که تا به حال ندیده بودمش و فقط اسمشو میدونستم صحبت کنم، آقا رفتم توی دانشگاه و دفترش که دیدم کسی که قراره باهاش حرف بزنم یه پروفسور فیزیک عینکی با موهای سفید و از این پیرمرد های گوگولی ولی پرانرژی و سرحال و تا آخرین ثانیه تایم کاریش هم داشت کار میکرد و تحقیق و خوندن فیزیک :) 
یادمه چند نفر هم بودن اونجا و نشستیم به صحبت کردن و حل مسائل و م دادن و یهو سر یه مساله ای به اتفاق نظر رسیدیم و کلی از سواد من خوشش اومد و ادامه ی صحبت و توضیحاتش شور و هیجان بیشتری گرفت. 
ذوق مرگم از این خواب.

میخوام دوباره درس بخونم و تحصیلات آکادمیک توی رشته ی ریاضی فیزیک داشته باشم. یه گروه دانشجوی های ارشد و دکتری فیزیک دارم توی تلگرام و اونجا باهاشون م کردم و خب فهمیدم که نیازی نیست برم از کارشناسی فیزیک بخونم بلکه میتونم ارشد رو فیزیک شرکت کنم متقاضی این رشته توی ارشد خیلی زیاد نیست و معمولا راحت مجاز میشن. 

واقعا من هدفم از اولم فیزیک بوده و هیچ رشته ی مهندسی اونقدر برام جذاب نبود و اگرم بخوام برم تا دکتری میخوام که اون رشته فیزیک باشه. 

پس تصمیم بر این شد بخونم برای ارشد فیزیک.

میمونه انتخاب گرایش که باید خیلی ریز بررسیش کنم.

دانشگاه شیراز یا یابل.


به طرز وحشیانه ای افتادم به جون زیر و رو کردن آینده ی رشته ام توی این مملکت خراب شده!

نتایج این جستجو : 

1. شما با کارشناسی زیست شناسی گرایش بیوشیمی بری ارشد و دکترا رو بیوشیمی بالینی بگیری هم نمیتونی آزمایشگاه بزنی و باید با حقوق کم توی ازمایشگاه واسه ملت کار کنی تازه اگه پارتی داشته باشی.

2. تنها گزینه ی آبرومندانه ی پیش روت هیأت علمی دانشگاه شدنه. 

3. بیخیال ادامه تحصیل بشی و بتونی نمونه گیری و پذیرش یاد بگیری و وارد آزمایشگاه بشی (البته با پارتی) میتونی توی بخش ها وارد بشی همچنان با چندرغار حقوق. 


خب حیف کارشناسیم به درد نخوره وگرنه رشته ی بیوشیمی رشته واقعا توپیه. 

وقتی بچه های علوم آزمایشگاهی رو میبینم که با چه جدیتی نشستن برای کنکور ارشد و دکترا میخونن بهشون حسودیم میشه باز خوبه اینا یه آینده ای دارن ما چی؟ 

کلا علوم پایه توی ایران خر است. 

کلا ایران خرتر است.


واقعا فقط تو مملکت ماست که واسه لقب آدم ها انقدر ارزش قائلن یا کشور های دیگه هم انقدر در بند القاب و عناوین هستن؟

من نباید تسلیم بشم نباید کم بیارم نباید بذارم کسی با حرف هاش تحقیرم کنه من یه آدمم هرجوری که هستم و درصورتی که از من به کسی آسیبی نرسیده نباید اجازه بدم آدم ها منو زیر سوال ببرن شادی هام تفریح هام کارهام و روال زندگیم رو. من نباید کم بیارم  بلکه باید اون آدم های سادیسمی رو از رو ببرم و وادارشون کنم منو هرجوری که هستم قبول کنن. 


وقتی کسی به شما کار سفارش میده و شما وقت آزاد دارید آیا برای اینکه یکم طاقچه بالا بذارید و کارشو حتی اگه انجام دادین چند روز دیرتر نشونش میدید تا فکر نکنه هول بودید؟ 
یا اینکه مثلا امروز از صبح تا عصر کار کردید و غروبی که آماده شده خروجی رو نشونش میدید که نظرش رو بگه؟ 
به علاوه اینکه اصل فایل رو زمان تسویه حساب تحویل میدید.

من نباید تسلیم بشم نباید کم بیارم نباید بذارم کسی با حرف هاش تحقیرم کنه من یه آدمم هرجوری که هستم و درصورتی که از من به کسی آسیبی نرسیده نباید اجازه بدم آدم ها منو زیر سوال ببرن شادی هام تفریح هام کارهام و روال زندگیم رو. من نباید کم بیارم  بلکه باید اون آدم های سادیسمی رو از رو ببرم و وادارشون کنم منو هرجوری که هستم قبول کنن. 


دلم میخواد شروع کنم یه مانتوی جدید بدوزم اونم منی که دست و پا شکسته خیاطی بلدم! دلم میخواد تنوعی بدم و اون اعتماد به نفس همراه با مهربونی که توی بعضی عکس هام هست رو توی خودم ببینم.

من میدونستم آخرش اینجوری میشه فقط حس کردم میتونم بکشم این درد رو و ببندم پرونده ی مهرطلبی رو ببندم پرونده ی این ارتباط راهِ دورِ بی سر و ته رو.


هرحرفی رو همون لحظه که گفته میشه باید به دنبال شفاف سازیش بود که تکلیفش روشن بشه و پرونده اش بسته؛ نه که حرف هارو نگه داشت و تو ذهن بال و پرش داد و قضاوتش کرد و هزار جور سوءتفاهم دیگه که پیش اومد اونوقت تازه بخوای در موردش با طرفت صحبت کنی بعد انتظار هم داشته باشی رفتار های منطقی ببینی و همه چی نابود نشه! 

این درس بزرگی بود که تاوان به همون بزرگی هم بابتش دادم.

ولی عجیب با فهمیدن همین حس میکنم یه مرحله بزرگتر شدم! و هرگونه رشدی هم درد داره و الان قلبم از شدت درد به خون من تشنه ست.


میفرمایند که : تف تو هرچی سیستم اداری و کارمندسازیه! 

یعنی من نشده یه جا برم کارمندی درحال دولپی کیک و شیرینی خوردن نباشه و عین آدم کارمونو راه بندازه. قشنگ میتونید افسردگی و زندگی به قهقرا رفته رو توی مترو های 5 و نیم صبح کرج که حامل اکثرا کارمند ها هستن و بالای 90 درصد توی ادارات ببینید! چه وضعشه! 

برادران هلال احمر هم نشد ما یه بار بریم اداره چشم مارو درنیارن بس که زل میزنن به سر تا پای سیاه پوش ما توی مقنعه و مانتوی آستین بلند و دکمه دارِ مشکی و شلوار مشکی و کیف مشکی من دنبال چی میگردن واقعا؟ دقت کردم اصلا ربطی به این نداره شما پوششت چی باشه چه یه سطل رنگ مشکی رو خودت خالی کرده باشی مثل امروز من یا خیلی شیتان و پیتان بزنی بیرون کلا این موجودات حق خودشون میدونن چشم شمارو دربیارن. 


سر مسابقات تنیس ویمبلدون کل کل کردیم که کی میبره جوکوویچ بود و فدرر که من گفتم جوکوویچ ببره ایشالا نمیدونم چرا اینو بیشتر دوست دارم. 
که آقا زد و جوکو جان تنیس ویمبلدون رو برد. تا حالا واسه هیچ ورزشی انقدر شادی نکرده بودم خیلی خوب بودن جفتشون. 
نه که من ورزش دوست باشما نه بس که تلویزیون برای وقت تفریح ما برنامه های مفرح داره مجبور شدیم بزنیم شبکه ورزش ببینیم کی کیو میبره یکم حرص بخوریم و شادی کنیم! 
ماشالا چقدم باکلاس و پولدارن! 
اونجا که تماشاگر ها میگفتن اوه من تو خونه هوار میکشدم فکر کنم من رو تو ورزشگاه راه ندن برای تنیس. 

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها